12_13 سالم که بود دختره یکی از دوستای خونوادگیمون
رفته بودن مشهد برام دوتا کتاب خرید به عنوان سوغات مثلا، بعدم اومد
یه پنج دیقه زل زد تو چشام بعدم گف من خیلی دوست دارم منم
گفتم برو اول یه نگا تواینه خودت بنداز بعد منودوس داشته باش کتابشام
پس دادم بش...
یا مثلا توخیابونی جایی یکی نخ میداد همچین میزدم تو برجکش تو یه لحظه
گه زده مشید به کل هیکلش اگه یه ذره لاغر بود میگفتم بروبابا شلنگ برامن
عشوه میای؟!یا مثلا چاق بود میگفتم اول لاغر شو بعدم لقمه اندازه دهنت برداد!
قبلنا خیلی غرور سگیی داشتم دوستامم مث خودم...
دوست دخترامونم مث خودمون عوضی هی دلمون خوش بود بپیچونیمشون
با یکی دیگه بریزیم رو هم اونام هی دلشون خوش بود ما خریم خلاصه بپیچ
بپیچی بود.....زدو دانشگا قبول شدیم هرکودممونم یه جا....
منم که همیشه شعارم اینه باهر شرایطی میتونم وفق بدم خودمو به کل
باهمشون قطه رابطه کردم...
مسافرت بودمو هفته اولو نرفتم سر کلاسا...من مث بقیه که دانشگا براشون مهم
نیس یا اینجوری وانمود میکنن نبودم اتفاقا مث بچه ابتداییا ذوق داشتم...
بابام میگف چشات میخنده :))
کاملایادمه شب قبل اینکه برم دانشگا رو تخت دراز کشیده بودم داشتم به این
فک میکردم فقطو فقط هدفم درس خوندن باشه...
کامی یکی از بچه های کلاس خیلی شر بود یه چیزی بود شبیه خودم ولی خب
اون خطه قرمزای منو نداش الکل قلیون سیکار دختر...
اولا سای دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور×...
ما را در سایت دنیای متفاوت یه پسره ×مغرور× دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mansashamo بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 9:52